شعر مست و هشیار از پروین اعتصامی
( شعر در قالب عکس و متن می باشد )

محتسب ، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت : ای دوست ! این پیراهن است ، افسار نیست !
گفت : مستی ، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت : جرم راه رفتن نیست ، ره هموار نیست
گفت : میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت : رو صبح آی ، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت : نزدیک است والی را سرای ، آنجا شویم
گفت : والی از کجا در خانهٔ خمار نیست ؟
گفت : تا داروغه را گوییم ، در مسجد بخواب
گفت : مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت : دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت : کار شرع ، کار درهم و دینار نیست
گفت : از بهر غرامت ، جامهات بیرون کنم
گفت : پوسیدهست ، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت : آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت : در سر عقل باید ، بیکلاهی عار نیست
گفت : می بسیار خوردی ، زان چنین بیخود شدی
گفت : ای بیهودهگو ، حرف کم و بسیار نیست
گفت : باید حد زند هشیار مردم ، مست را
گفت : هشیاری بیار ، اینجا کسی هشیار نیست
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
شعر مست و هشیار از پروین اعتصامی ,
شعر ,
مست و هشیار ,
پروین اعتصامی ,
شاعره ,
شاعر معاصر ,
شعر زیبا ,
عکس ,
تصویر ,
محتسب ,
مست ,
قاضی ,
والی ,
داروغه ,
مست و هوشیار ,
شعر پروین اعتصامی ,